جدول جو
جدول جو

معنی حسن بیان - جستجوی لغت در جدول جو

حسن بیان
(حُ نِ بَ)
نزد بلغا روشن ساختن معنی و رساندن آن به روان آدمیست. و آن گاه با صنعت ایجاز و گاه با صنعت اطناب و گاه با صنعت مساوات ایراد شود. (کشاف اصطلاحات الفنون از شرح مطول تفتازانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ سَ)
عبدالله افندی در خاتمۀ ریاض العلماء گفته است: ’حسکه (با ها و بی الف) و حسکا (الف بدون ها) مخفف ’حسن کیا’ است. (از نقض الفضائح حاشیۀ 10 ص 184 و 97). رجوع به شدالازار ص 81 و 379 و کلمه حسکا و نزهه القلوب ج 3 ص 116 شود
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
بصورت تثنیه حسنی ̍ نام موضعی است در شعر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
حسنیین. تثنیۀ حسنی ̍. ظفر و شهادت: قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین. (قرآن 52/9). گفته اند مراد دو فرجام نیکو است که عبارت از نصرت و شهادت باشد. و برای تأویل نصرت و شهادت به خصلتین صفت مؤنث آمده است
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ بَ سَ)
بسیار نیک. حسن به معنی نیک است و بسن مؤکد و تابع اوست. لفظبسن علیحده معنی ندارد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
حاکم کاشان بود. و ملاجعفر نراقی کتاب الحجه البالغه در 1274 هجری قمری بنام او ساخت. (ذریعه 6 ص 258)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج در 35هزارگزی شمال باختر قروه کنار راه عمومی مالرو و خط تلفن و تلگراف قروه به بیجار. تپه ماهور و سردسیر است. 165 تن سکنۀ سنی، کردی دارد. آب آن از رود خانه بایتمر و محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ سَیْ یا)
نام ولی اﷲ. (غیاث اللغات) (آنندراج). و شاید تصحیف صباح باشد
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ بَزْ زا)
ابن صباح مکنی به ابوعلی واسطی، در 249 هجری قمری درگذشت. او راست: ’العمل بذات الحلق’ و کتاب ’الکره’. (هدیهالعارفین ج 1 ص 266)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ حَکْ کا)
شاعر آذربایجانی ترک زبان سدۀ سیزدهم. (ذریعه ج 9 ص 251 بنقل از دانشمندان آذربایجان و حدیقه الشعرا)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ قَطْ طا)
ابن محمد بن ابراهیم بن احمد مکنی به ابوعلی عین الزمان مروزی بخاری. پزشک و منجم و لغوی بود (465- 548 هجری قمری). او راست: ’العروض’ و ’مشجر نسب ابیطالب’ و کیهان شناخت. (هدیه العارفین ج 1 ص 278) (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 86) (سبک شناسی ج 2 ص 44) (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 5 و 6) (تتمۀ صوان الحکمه ص 155، 212) (بغیه الوعاه فی طبقاه النحاه) (گاهنامه 1311 هجری شمسی ص 132)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ)
نزد بلغاء آن است که در ربط لفظی آورد مکرر و مفهوم آن دو چیز باشد و اگر هر دو جا یک مفهوم مراد دارند معنی تمام نگردد. مانند:
ای آنکه خدات داد ملک ابدی
در جان بخشی بنام خود سنگ زدی
اسکندر اگر پیل ز شاهان ستدی
آنی تو که پیل از سکندر ستدی.
این رباعی در آنچه رایات اعلای شاهنشاهی در لکهنوتی بود به انشاء رسید. الغرض، اسکندر نام پادشاه روم و پادشاه لکهنوتی را نیز اسکندر نام بود. و در مصراع سوم مراد پادشاه روم است، و در چهارم پادشاه لکهنوتی و در هر دو جا پادشاه روم مراد نتواند بود، زیرا که کذب محض است. و همچنین پادشاه لکهنوتی در هر دوجا مراد نتوان شد که کذب محض است. و هم مدح نتواند بود زیرا که ملک لکهنوتی از مضافات دارالملک دهلی است. پس پادشاه دهلی را از اخذ پیلان از پادشاه لکهنوتی چه افتخار باشد که بدان کرده آید. پس حسن القیاس کرد. با دل مراد پادشاه روم داشت تا مدح بلیغ خیزد و معنی تمام گردد. کذا فی مجمع الصنایع. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(حِ نِ بَ نَ)
حصنی به اسپانیا. (حلل سندسیه ج 1 ص 131)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ بَیْ یا)
ناکس. خسیس. فرومایه از مردم
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
جمع واژۀ حسنی. منسوبان به حسن
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسط بیان
تصویر بسط بیان
سخن گستری روشن سخنی باز نمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسنیان
تصویر حسنیان
پیروزی، شهادت، ظفر
فرهنگ لغت هوشیار